معنی مداومت کردن
لغت نامه دهخدا
مداومت. [م ُ وَ / وِ م َ] (از ع اِمص) استدامت. پایداری. ثبات. (ناظم الاطباء). ادامه. (فرهنگ فارسی معین). || مواظبت وایستن بر کاری. (ناظم الاطباء). || (ص) همیشه یا مدتی طولانی کاری را انجام دادن. دوام دادن. پایداری کردن. ثابت قدم بودن. (فرهنگ فارسی معین). پی کردن کاری. پیوسته بر کاری بودن. پایداری کردن. مثابرت. مبارکت. (یادداشت مؤلف).
- مداومت کردن، ادامه دادن. پایداری کردن. دوام دادن.
- مداومت نمودن، ادامه دادن. دوام آوردن. ایستادگی کردن: اگر این طایفه هم برین نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع است. (گلستان سعدی). مر آن پادشه زاده را که ملموح نظر او بوده خبر کردند که جوانی بر سراین میدان مداومت می نماید. (گلستان سعدی). در تمام معانی رجوع به مداومه شود.
حل جدول
ادمان
فرهنگ معین
(مُ وِ مَ) [ع. مداومه] (مص م.) دوام دادن، ادامه یافتن.
فرهنگ عمید
پیوسته در کاری بودن، دوام دادن، ادامه دادن،
پایداری و ثبات در کاری،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پایداری، مقاومت، ایستادگی، پشتکار، پیوستهکاری، ابرام، اصرار، پافشاری، تداوم، جد، جدیت، کوشش
مداومت دادن
تداوم بخشیدن، ادامه دادن
کردن
اجرا کردن، انجامدادن، عمل کردن، ساختن، ادا کردن، بهجایآوردن، گزاردن، آرمیدن، جماع کردن، مجامعت کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
ثبات، پایداری، ادامه
ثبات کردن
(مصدر) پایداری کردناستقامت ورزیدن، ثابت شدن پایدارماندن مداومت کردن مواظبت نمودن. -3 ثبات ورزیدن مقاومت کردن. -4 (اسم) پایداری استقامت.
مثابرت کردن
پشتکار داشتن، برد باری کردن، پیشی گرفتن (مصدر) پیوسته در کاری بودن مداومت کردن، پیش گرفتن، تحمل رنج کردن: مدت سه شبانروز بر محاربت مصابرت نمودند و بر مضاربت مثابرت کرد.
کردن
ترتیب دادن، درست کردن
پی گیری کردن
(مصدر) پی گیری کردن کاری را. دنبال کردن آن را مداومت کردن بر آن.
فرهنگ فارسی آزاد
مُداوَمَه، مُداوَمَت، (داوَمَ، یُداوِمُ) ادامه دادن، در کاری مواظبت نمودن، تأنی و تأمل کردن، در فارسی: پایداری و استقامت،
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Aufhalten, Behalten, Bewahren, Einhalten, Erhalten, Halten
معادل ابجد
765